داشتم فکر می کردم که دوست دارم جای کی باشم و چرا ،که به فکرم رسید بد نیست جای گل باشم، چون زیباست،ولی حیف عمر گل کوتاه
بود.
گفتم جای ماشین لباسشویی باشم،چون به مامانا کمک می کنه، ولی حیف ماشین لباسشویی یه روز خراب می شه.
گفتم جای آهو باشم چون خیلی زیباست،ولی حیف آهو هم یک روز شکار می شه.
گفتم جای درخت هم باشم ضرری نمی بینم بلکه مردم را هم با میوه هایم خوشحال می کنم ،ولی حیف درخت هم را یک روز می برند.
گفتم جای آدمک چوبی اسباب بازی های برادر کوچکم باشم،ولی نه اونم نمیشه،آخه اونم یک روز می شکنه.پس دور اونم خط کشیدم.
گفتم جای آدم برفی توی حیاطمون باشم،ولی نه اونم یک روز آب می شه.
گفتم جای کامپیوترمون باشم چون خیلی باحاله،ولی نه اونم یک روز خراب می شه.
گفتم کاشکی می شد جای چادر نماز زیبای مامانم می شدم،ولی نه اونم یک روز پاره می شه.
گفتم کاشکی می شد به جایمسواک باشم آخه خیلی دندونا رو تمیز می کنه،ولی نه بالاخره اونم کهنه می شد و منو می انداختن دور و یک
مسواک جدید می خریدند.پس فکر اونم از سرم بیرون کردم.
گفتم کاشکی جای مدادم بودم آخه خیلی زیبا بود،ولی نه اونم یک روز تموم می شد.
گفتم کاشکی جای پالتوی چرم یگانه بودم ،آخه خیلی گرونه ولی نه یگانه اینا خانواده ی پولدارین سریع می ره یکی دیگه می خره.
تصمیم گرفتم جای خودم باشم خود خودم.آخه توی قرآن گفته انسان اشرف مخلوقاته.اونقدر که همی فرشته ها بهم سجده کردن. خدا اونقدر
منودوست داره که شیطونو بخاطر اینکه به من سجده نکرد بیرون کرد.خدا منو خیلی دوت داره،حتی از گل و لباسشویی و آهو و درخت و آدمک
چوبی وآدم برفی و کامپیوتر و چادر نمازو و مسواک و مدادو پالتوی چرم یگانه و ...................
خدا منو از همه ی چیزا بیش تر دوست داره.پس
سعی می کنم در موقعیت خودم بهترین باشم.پسداد می زنم و می گم :من بهترینم.
موضوع مطلب :